ماه من

ماه من
آخرین مطالب
  • ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۶ تو
محبوب ترین مطالب
  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۰ انار
  • ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۵ 15 ام
  • ۱۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۴ ...
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

چه قدر امروز هوا خوب بود. چه قدر هم کلاسی های مدرسه خوب اند. و چه قدر کسی که در کلاس، پشت سرت می نشیند خوب است. و چه قدر کسی که در کلاس بغلی است، خوب است؛ حتی اگر در روز فقط یک نیم نگاه و یک لبخند گذرا از او نصیب ت شود. چه قدر شیمی خوب است. چه قدر ریاضی خوب است. باورت می شود؟ کارم به جایی رسیده که از ریاضی هم خوشم می آید... . چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... می ترسم این کیبورد لعنتی، با گریه های لعنتی تر من خراب شود...




فرزانه سادات سجادپور
۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

بزرگ شدن یعنی چی؟!




+ لحظه های خوبی که میروند، لحظه های خوبی که هستند و لحظه های خوبی که می آیند!

فرزانه سادات سجادپور
۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

یه کتاب داریم که اسمش دین و زندگیه! کیفیت ش هم از همه ی کتاب هامون بهتره! سال اول یه دبیر داشتیم که خوب درس میداد این کتاب رو! ولی چون خط به خط سوال نمی داد، تعدادی از خانواده ها ناراضی بودن و شاید همین دلیلی شد تا بره از مدرسه مون. البته سه چهار درس آخر رو فقط سوال میداد و اصلا درس نمی داد...! که خب بچه ها اکثرا راضی بودن از اون وضع!!

 سال دوم جلسه ی اول یه دبیر اومد سر کلاس ما که دیگه نیومد و دبیر مون عوض شد. دبیر سال دوم مون اصلا سخت نمی گرفت یعنی بیش از حد سخت نمی گرفت ! در حدی که از کارگاه علوم به بعد نصف بچه ها هم سر کلاس نمی اومدن و خب دبیرمون هم بهشون اجازه میداد که نیان سر کلاس! ولی خب درس رو الکی سخت و پیچیده نمی کرد و خوب توضیح میداد! فقط کم توضیح می داد!!! در حدی که بخش اندیشه و تحقیق سال دوم مون به امان خدا سپرده شد!!

 اما سال سوم! همون دبیری که پارسال فقط جلسه ی اول اومد سر کلاس ما و رفت که رفت، حالا امسال دبیرمون شده! بین صحبت هاش تاکید داشت که دینی دوم برابر با دینی سوم و چهارمه!! و هرچی که امسال می خونیم می تونیم براش تو دینی پارسال هم یک مثال پیدا کنیم و ... ! شروع کرد به درس دادن، هر یه جمله که درس میداد، می گفت خب بچه ها این برمیگرده به کدوم درس پارسال تون؟؟! ما هم فقط نگاه ش می کردیم! تو این دو جلسه ای که  اومد سر کلاس فقط سعی داشت به ما بفهمونه که شما اصل کتاب پارسال رو بلد نیستید و این منم که معلم دینی ام و بقیه بلد نیستن چه جوری درس بدن و ... . وقتی داشت کتاب رو معرفی میکرد می گفت من رو بخش "زندگی" این کتاب خیلی تاکید دارم! و وقتی شروع کرد به درس دادن، طوری درس داد که یکی از بچه ها گفت خانم پس برای نهایی باید کل کتاب امسال رو حفظ کنیم؟ و خانم هم در جواب ش گفت: دقیقا! می خواستم به همین نتیجه برسید! و من فقط به این نتیجه رسیدم که زندگی امسال، زندگیِ نهیوی است!!! و خدا عاقبت کسانی که گرفتار زندگی نهیوی می شوند را چگونه توصیف می کند؟؟!


+ نهیوی= نهایی

+ آلبوم یادی به رنگ امروز از علی زند وکیلی پیشنهاد می شود!( اول خرید، بعد دانلود :) )

فرزانه سادات سجادپور
۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

از پشت چادر نمازم، بین نماز های قضایم، عکس ت را می بینم؛ در فیس بوک! زمان تو را به فیس بوک کشانده یا مکان؟ که فیس بوک مکان است و تو ... تو بیشتر زمانی انگار! آدم ها در زمان می مانند به نظرم! و انسان ها البته با زمان و مکان سروکاری ندارند! فارغ اند از زمان و از مکان. و در خاطراتم که بهتر است اسم ش را بگذارم احساسات سرک کشیده ام از لا به لای زمان، تو را انسان می بینم. انسانی که جای ش خوب است. خووووووب!! :) داشتم از عکس ت می گفتم... حقیقتا موهایت که از زیر چادرت بیرون زده بود توجه م را جلب کرد، بیشتر از هر چیز دیگری که در عکس بود. و داشتم با خودم می گفتم که الان ناراحت نیستی از این که عکس ت را می بینند، نامحرمان... و همان حال از خودم بدم آمد. یک آن حس کردم تمام دیدم نسبت به زندگی شده قضاوت مردم از روی ظاهرشان؛ همان آدمی دارم می شوم که ازش بدم آمد... می دانی! انقدر هنوز پایین و بالا آمدن های نوجوانی در من پررنگ هست که همان لحظه عاشقت شدم! نه! نمی توانی مثل مشاور پنجم ابتدایی بگویی این عشق نیست، هورمون هایی است که... ! نه! عاشقت شدم بانو! عاشق همان یک صحنه ای که در عمق سال های اول زندگی ام می درخشد و پر از آرامش است... عاشق همان دسته مویی شدم که از زیر چادرت زده بود بیرون. عاشق همان چادرت شدم اصلا! احساس غرور می کنم! چون این حق را به خودم می دهم که عاشقت باشم! یک جور احساس مالکیت! به هر حال، چه بخواهی و چه نخواهی، چه دوستم داشته باشی و چه دوستم نداشته باشی، چه از من راضی باشی و چه راضی نباشی، نوه ات هستم!! تا سه سالگی ام حداقل با تو بودم و بعدش را هم ... نمی دانم! تو با من بودی؟! لیاقت همراهی تو را داشته ام؟! اگر بودی، مطمئنم یک روز خودم را پرت می کردم در آغوش ت و زار زار گریه می کردم... مثل الآن...




فرزانه سادات سجادپور
۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر