ماه من

ماه من
آخرین مطالب
  • ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۶ تو
محبوب ترین مطالب
  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۰ انار
  • ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۵ 15 ام
  • ۱۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۴ ...
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یلدا که به صبح رسد تو می آیی، نه؟

حافظ که خبر دهد تو می آیی، نه؟

امسال انار ها همه منتظرند

دل غرقه به خون شود تو می آیی، نه؟





+ یلدا و آغاز امامتِ او

فرزانه سادات سجادپور
۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

تو... بوی اناری... رنگ اناری... سرخی... و الان یک تحصیل کرده ی رشته ی ادبیات ایراد می گیرد که مشبه به ویژگی برتری دارد نسبت به مشبه و ... و من تو را تشبیه نکرده ام! تو حسن تعلیل اناری...بوی خوش انار را دلیل ش تویی و سرخی اش را هم دلیل ش تویی و ...





فرزانه سادات سجادپور
۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

من کجام پس؟؟!!؟!

فرزانه سادات سجادپور
۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

امتحان ریاضی که چند پست پیش از حکایاتش گفته بودم، هفته ی پیش به کراماتش برخوردم! برگه م شد نوزده و نیم و نمره ماهانه م شد بیست! بعد از دو سال!

دبیر زیست خوش و خندان اومده سر کلاس؛ میگه بچه ها! دیدم هفته ی دیگه دوشنبه تون خالیه، هیچ امتحانی ندارید ( حالا در ظاهر خالیه! وگرنه دبیر زبان امتحان گرامرش رو گذاشته دو شنبه!)، امتحان کل فصل 6 رو دوشنبه صبح ازتون می گیرم! برنامه امتحانی هفته ی پیش رو: فیزیک. زیست/ زبان. دینی. شیمی. جمعه ش هم آزمون جامع! 

معاون پرورشی مدرسه اومده سر کلاس مون؛ میگه فردا سر زنگ دینی می خوایم ببریم تون فلان همایش! هر کی می خواد بیاد اسم ش رو بده. فقط هم کلاس شماست! ما هم خوش حال از این نعمت، اسم مون رو دادیم که یه اردویی رفته باشیم! حتی همایش! زنگ بعد می فهمیم دبیر دینی گفته من به یک نفر هم درس م رو میدم ! خلاصه امروز فقط 4 نفر رفتن همایش!

***

آقا من امسال برای شب شعر علامه حلی یه شعری گفتم که پذیرفته نشد! انتظار داشتم کنجکاوی شون گل کنه دعوتم کنن تا ببینن چه جوری می خوام اون شعر رو بخونم!! واکنش اونایی که شعر رو خوندن: نثره دیگه ؟؟   شعر نو؟؟؟   و من غزل نوشته بودم!

***

در جستجوی م.ش !

***

سیاست ترکیه!


اقتدار عراق!




فرزانه سادات سجادپور
۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

تو می روی،

رهاتر از رقص نسیم

    که می پیچد لابه لای شاخه های بید مجنون

                            و نجوا می کند جنون را...   

                            تا بید مجنون دوباره عاشق شود؛

                            تا بید مجنون برقصد و نگاه خسته اش را از زمین بلند کند

                             و

                            دنبال لیلی اش بگردد.

تو می روی،

   می روی  تا بشارت بدهی

   آسمان را؛

                 می روی تا قدرت پرواز بدهی جان های خاک گرفته را؛

   تو می روی و رفتنت تمام حضور می شود؛

   خوشا به دلی که از حضورت بی تاب می شود ...   

فرزانه سادات سجادپور
۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر