ماه من

ماه من
آخرین مطالب
  • ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۶ تو
محبوب ترین مطالب
  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۰ انار
  • ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۵ 15 ام
  • ۱۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۴ ...
پیوندهای روزانه

و من به اصل خویش باز می گردم ( بلاگفا!) .

anar-e-sorkh.blogfa.com

فرزانه سادات سجادپور
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

و من... و من... شوت نیستم! بلکه تبدیل شدم به ضربه ی دروازه!!!

1. سوم شخص جمع را می نویسم : ما

2. مجهول می گریست را می نویسم: گریه می شود

3. دومین هجای هویت را می نویسم: وی و الگوی هجایی اش را می نویسم: ص م

4. و جناب آقای اوحدی... ؛

              جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی

              خطا ز سر بنهی، روی در صواب کنی ؛    و من ثواب و صواب را جابه جا نوشتم.

5. نمره: 18.25


فرزانه سادات سجادپور
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

نیم ساعت مانده تا بگویند : وقت امتحان تون تموم شده بچه ها... . یک سوال دو نمره ای مانده... آن هم احتمال :( هرچه حساب می کنم دلتا ش منفی در می آید!! یعنی معادله جواب ندارد:( برای سومین بار در چرک نویس سوال را حل می کنم؛ از اشتباهم خنده ام می گیرد! اشتباهی که یک ربع من را معتل کرده است... پانزده تقسیم بر پنج را می نوشتم پنج!! برای همین یک ربع از وقتم رفت! شروع می کنم یک دور برگه را چک کردن... چیزی می بینم که چشمانم گرد می شود! احتمال یک سوال را بزرگ تر از یک در آورده ام!! سه خط راه حل را خط می زنم و نیم خط راه حل درست را سریع می نویسم. سوالات احتمال را با دقتی که از من دور است چک می کنم بلکه چنین جواب های نامعقولی به دست نیاورده باشم... . بعد می روم سر نا معادلات که در امتحان قبلی اشتباه حل کرده بودم... ظاهرا که درست است... با یک نگاه سرسری از نوشتن تابع و مثلثات خیالم راحت می شود... دو تا سوال رسم تابع را هم نگاهی می اندازم و با این استدلال که : دیگر باید خیلی شوت باشم که اشتراک را غلط نوشته باشم ؛ برگه را میدهم به مراقب... پاسخ نامه را طبق معمول چسبانده اند به دیوار حیاط. همه ی جواب ها را درست نوشته ام؛ حتی همه احتمال ها را که نگران شان بودم! اما دو تا اشتراک را غلط گرفته ام!! باورم نمی شود! یعنی من انقدر شوتم؟!!؟


+ فردا امتحان زبان فارسی :)  :(

+ باز هم موهایم را کوتاه کردم :)))

+ هر چند دوره ی پاییز گذشته ولی "پاییز" از "حجت اشرف زاده" پیشنهاد می شود.

فرزانه سادات سجادپور
۱۳ دی ۹۴ ، ۱۹:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

خوب کردی که رخ از آینه پنهان کردی                   هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست



صائب




+ امتحانات فردا شروع می شود...



فرزانه سادات سجادپور
۱۱ دی ۹۴ ، ۱۹:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

اینجا برای از تو نوشتن، هوا کم است...




+ محمدعلی بهمنی

+ بعد از مدت ها، چیز هایی نوشتم که خیلی دوست شان دارم ولی... یک حس مانع نوشتن شان در اینجا می شود هی...

فرزانه سادات سجادپور
۰۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

یلدا که به صبح رسد تو می آیی، نه؟

حافظ که خبر دهد تو می آیی، نه؟

امسال انار ها همه منتظرند

دل غرقه به خون شود تو می آیی، نه؟





+ یلدا و آغاز امامتِ او

فرزانه سادات سجادپور
۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

تو... بوی اناری... رنگ اناری... سرخی... و الان یک تحصیل کرده ی رشته ی ادبیات ایراد می گیرد که مشبه به ویژگی برتری دارد نسبت به مشبه و ... و من تو را تشبیه نکرده ام! تو حسن تعلیل اناری...بوی خوش انار را دلیل ش تویی و سرخی اش را هم دلیل ش تویی و ...





فرزانه سادات سجادپور
۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

من کجام پس؟؟!!؟!

فرزانه سادات سجادپور
۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

امتحان ریاضی که چند پست پیش از حکایاتش گفته بودم، هفته ی پیش به کراماتش برخوردم! برگه م شد نوزده و نیم و نمره ماهانه م شد بیست! بعد از دو سال!

دبیر زیست خوش و خندان اومده سر کلاس؛ میگه بچه ها! دیدم هفته ی دیگه دوشنبه تون خالیه، هیچ امتحانی ندارید ( حالا در ظاهر خالیه! وگرنه دبیر زبان امتحان گرامرش رو گذاشته دو شنبه!)، امتحان کل فصل 6 رو دوشنبه صبح ازتون می گیرم! برنامه امتحانی هفته ی پیش رو: فیزیک. زیست/ زبان. دینی. شیمی. جمعه ش هم آزمون جامع! 

معاون پرورشی مدرسه اومده سر کلاس مون؛ میگه فردا سر زنگ دینی می خوایم ببریم تون فلان همایش! هر کی می خواد بیاد اسم ش رو بده. فقط هم کلاس شماست! ما هم خوش حال از این نعمت، اسم مون رو دادیم که یه اردویی رفته باشیم! حتی همایش! زنگ بعد می فهمیم دبیر دینی گفته من به یک نفر هم درس م رو میدم ! خلاصه امروز فقط 4 نفر رفتن همایش!

***

آقا من امسال برای شب شعر علامه حلی یه شعری گفتم که پذیرفته نشد! انتظار داشتم کنجکاوی شون گل کنه دعوتم کنن تا ببینن چه جوری می خوام اون شعر رو بخونم!! واکنش اونایی که شعر رو خوندن: نثره دیگه ؟؟   شعر نو؟؟؟   و من غزل نوشته بودم!

***

در جستجوی م.ش !

***

سیاست ترکیه!


اقتدار عراق!




فرزانه سادات سجادپور
۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

تو می روی،

رهاتر از رقص نسیم

    که می پیچد لابه لای شاخه های بید مجنون

                            و نجوا می کند جنون را...   

                            تا بید مجنون دوباره عاشق شود؛

                            تا بید مجنون برقصد و نگاه خسته اش را از زمین بلند کند

                             و

                            دنبال لیلی اش بگردد.

تو می روی،

   می روی  تا بشارت بدهی

   آسمان را؛

                 می روی تا قدرت پرواز بدهی جان های خاک گرفته را؛

   تو می روی و رفتنت تمام حضور می شود؛

   خوشا به دلی که از حضورت بی تاب می شود ...   

فرزانه سادات سجادپور
۱۲ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر


فردا بیست و هفتم آبان است؛ هوا ابری است، نمی دانم فردا هم مثل سی و یک سال پیش، قرار است در سردشت باران ببارد...!؟

فرزانه سادات سجادپور
۲۶ آبان ۹۴ ، ۱۵:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

شما کدوم رو به من پیشنهاد می کنید؟!

1. استفاده از سیم لخت( در دسترس هست؛ از پنجره ی اتاق مشاوره یه سیم لخت آویزونه =))  )

2. پرت شدن از طبقه ی سوم( امکاناتم در همین حده! )

3. راننده سرویسم رو وقتی داره از پیچ اتوبان باقری رد میشه و کنارش رودخونه است قلقلک بدم( بچه های سرویس و خود راننده سرویس مون که گناهی ندارن البته... )

4. دوساعت خودم رو با خانم "و" تو یه اتاق حبس کنم( فکر کنم کمتر از دوساعت هم کافی باشه... =)))) )

5. راه های پیشنهادی شما را با جان و دل پذیرا هستم!

آخه چرا باید تو امتحان ریاضی جواب آخر رو بنویسم: 9+81=100  :///// چرا؟! معادله رو حل کنم و بدبختی و ریاضت(!) بکشم کلی، بعدش برا جواب آخر چنین نبوغی به خرج بدم =(((  فکر می کردم بعد از دو سال و دو ماه و  نوزده روز بتونم ریاضی بیست بشم ولی ... ! امکان ش هست وقتی دبیرمون می بینه با چنین افتخاری دور صد به عنوان جواب کادر کشیدم در اسرع وقت استعفاش رو بنویسه :/ یا اینکه خودش به عنوان مورد پنجم یه راه پیشنهاد کنه بهم!

فرزانه سادات سجادپور
۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

متاسفانه یا خوشبختانه انسان هستم! و مشمول ویژگی های فطریِ اراده و اختیار! وقتی می بینم عملا نه اختیاری دارم و نه اراده ای، به هم می ریزم! حتی سر یک مسئله ی کوچک... اول می پذیرم، شرایط را درک می کنم(!) اما بعدش که می بینم نه... شرایط چیز دیگری است... فقط دیگران هستند که شرایط دارند و فقط تر(!) منم که باید شرایط را درک کنم، آن وقت کم می آورم! اما به این نتیجه رسیده ام که سکوت کنم. حرف زدنم هیچ وقت شرایط را عوض نکرد! فقط من شدم مقصر! من شدم خودخواه! دیگر حرفی نمی زنم. اینجوری نه خودخواهم و نه بحثی پیش می آید! فکر نکنم برای کسی هم فرق کند! مگر الان فرق می کند که من ... ولش کن...

 

 

 

+ امشب عالی بود... بعد از مدت ها.






فرزانه سادات سجادپور
۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰

خیلی خیلی خسته تر از اونی ام که فکر کنی...

فرزانه سادات سجادپور
۱۴ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

قبل:


مامان: یه قرص سرماخوردگی بخور!

من: شرط می بندم باز سرم بده!:/

مامان: اگه سفکسیم بده خوبه!


بعد:


دکتر: سرم هم بدم بهت !

من: نه دکتر!

تجویز دکتر: قرص سرماخوردگی بزرگسالان. سفکسیم. دیفن هیدرامین!



+ لازمه انقدر درس خوند برا پزشکی؟؟! ;)



فرزانه سادات سجادپور
۱۱ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر


یک وقت هایی هست که دلت برای یک نفر تنگ می شود. یک وقت هایی هست که غرورت نمی گذارد حرفی بزنی. یک وقت هایی هست که اصلا شرایط ش نیست که حرفت را بزنی. یک وقت هایی هست که همه این "وقت ها" کنار هم جمع می شوند؛ مثل الآن. تمام تلاشم را می کنم تا با "الآن" کنار بیایم. حتی اگر شرایط ش هم پیش آمد، غرورم را نا دیده نمی گیرم...

 

 

+ بی ربط نوشت یک: از خیلی ها شنیده بودم که دوستی های دوران دبیرستان فرق می کند با دوستی های دیگر! تا امسال منکر این قضیه بودم! اما امسال... اعتراف می کنم که دوستی های دوران دبیرستان معرکه اند! امیدوارم این "معرکه بودن" طولانی مدت باشد!:)

 

+ بی ربط نوشت دو: شلغم همین جوری غیر قابل تحمله! اگر تلخ باشه هم که دیگه هیچ!! تمثیل خوبیه برای مشاوره ی زنگ آخر چهارشنبه ها!! =)))

فرزانه سادات سجادپور
۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر


فعلا* اینجا تعطیل...

 

 

*: تا فردا، تا هفته دیگه، تا یک ماه دیگه، تا هیچ وقت!

فرزانه سادات سجادپور
۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

در عین بی تکراری ات، هر بار تو، هر بار تو ...

                          ***

هم دف تویی، هم نای تو، هم چنگ تو، هم تار تو ...



+ مسعود کلانتری

فرزانه سادات سجادپور
۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

چه قدر امروز هوا خوب بود. چه قدر هم کلاسی های مدرسه خوب اند. و چه قدر کسی که در کلاس، پشت سرت می نشیند خوب است. و چه قدر کسی که در کلاس بغلی است، خوب است؛ حتی اگر در روز فقط یک نیم نگاه و یک لبخند گذرا از او نصیب ت شود. چه قدر شیمی خوب است. چه قدر ریاضی خوب است. باورت می شود؟ کارم به جایی رسیده که از ریاضی هم خوشم می آید... . چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... چه قدر مادر خوب است... می ترسم این کیبورد لعنتی، با گریه های لعنتی تر من خراب شود...




فرزانه سادات سجادپور
۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

بزرگ شدن یعنی چی؟!




+ لحظه های خوبی که میروند، لحظه های خوبی که هستند و لحظه های خوبی که می آیند!

فرزانه سادات سجادپور
۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر

یه کتاب داریم که اسمش دین و زندگیه! کیفیت ش هم از همه ی کتاب هامون بهتره! سال اول یه دبیر داشتیم که خوب درس میداد این کتاب رو! ولی چون خط به خط سوال نمی داد، تعدادی از خانواده ها ناراضی بودن و شاید همین دلیلی شد تا بره از مدرسه مون. البته سه چهار درس آخر رو فقط سوال میداد و اصلا درس نمی داد...! که خب بچه ها اکثرا راضی بودن از اون وضع!!

 سال دوم جلسه ی اول یه دبیر اومد سر کلاس ما که دیگه نیومد و دبیر مون عوض شد. دبیر سال دوم مون اصلا سخت نمی گرفت یعنی بیش از حد سخت نمی گرفت ! در حدی که از کارگاه علوم به بعد نصف بچه ها هم سر کلاس نمی اومدن و خب دبیرمون هم بهشون اجازه میداد که نیان سر کلاس! ولی خب درس رو الکی سخت و پیچیده نمی کرد و خوب توضیح میداد! فقط کم توضیح می داد!!! در حدی که بخش اندیشه و تحقیق سال دوم مون به امان خدا سپرده شد!!

 اما سال سوم! همون دبیری که پارسال فقط جلسه ی اول اومد سر کلاس ما و رفت که رفت، حالا امسال دبیرمون شده! بین صحبت هاش تاکید داشت که دینی دوم برابر با دینی سوم و چهارمه!! و هرچی که امسال می خونیم می تونیم براش تو دینی پارسال هم یک مثال پیدا کنیم و ... ! شروع کرد به درس دادن، هر یه جمله که درس میداد، می گفت خب بچه ها این برمیگرده به کدوم درس پارسال تون؟؟! ما هم فقط نگاه ش می کردیم! تو این دو جلسه ای که  اومد سر کلاس فقط سعی داشت به ما بفهمونه که شما اصل کتاب پارسال رو بلد نیستید و این منم که معلم دینی ام و بقیه بلد نیستن چه جوری درس بدن و ... . وقتی داشت کتاب رو معرفی میکرد می گفت من رو بخش "زندگی" این کتاب خیلی تاکید دارم! و وقتی شروع کرد به درس دادن، طوری درس داد که یکی از بچه ها گفت خانم پس برای نهایی باید کل کتاب امسال رو حفظ کنیم؟ و خانم هم در جواب ش گفت: دقیقا! می خواستم به همین نتیجه برسید! و من فقط به این نتیجه رسیدم که زندگی امسال، زندگیِ نهیوی است!!! و خدا عاقبت کسانی که گرفتار زندگی نهیوی می شوند را چگونه توصیف می کند؟؟!


+ نهیوی= نهایی

+ آلبوم یادی به رنگ امروز از علی زند وکیلی پیشنهاد می شود!( اول خرید، بعد دانلود :) )

فرزانه سادات سجادپور
۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۸:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

از پشت چادر نمازم، بین نماز های قضایم، عکس ت را می بینم؛ در فیس بوک! زمان تو را به فیس بوک کشانده یا مکان؟ که فیس بوک مکان است و تو ... تو بیشتر زمانی انگار! آدم ها در زمان می مانند به نظرم! و انسان ها البته با زمان و مکان سروکاری ندارند! فارغ اند از زمان و از مکان. و در خاطراتم که بهتر است اسم ش را بگذارم احساسات سرک کشیده ام از لا به لای زمان، تو را انسان می بینم. انسانی که جای ش خوب است. خووووووب!! :) داشتم از عکس ت می گفتم... حقیقتا موهایت که از زیر چادرت بیرون زده بود توجه م را جلب کرد، بیشتر از هر چیز دیگری که در عکس بود. و داشتم با خودم می گفتم که الان ناراحت نیستی از این که عکس ت را می بینند، نامحرمان... و همان حال از خودم بدم آمد. یک آن حس کردم تمام دیدم نسبت به زندگی شده قضاوت مردم از روی ظاهرشان؛ همان آدمی دارم می شوم که ازش بدم آمد... می دانی! انقدر هنوز پایین و بالا آمدن های نوجوانی در من پررنگ هست که همان لحظه عاشقت شدم! نه! نمی توانی مثل مشاور پنجم ابتدایی بگویی این عشق نیست، هورمون هایی است که... ! نه! عاشقت شدم بانو! عاشق همان یک صحنه ای که در عمق سال های اول زندگی ام می درخشد و پر از آرامش است... عاشق همان دسته مویی شدم که از زیر چادرت زده بود بیرون. عاشق همان چادرت شدم اصلا! احساس غرور می کنم! چون این حق را به خودم می دهم که عاشقت باشم! یک جور احساس مالکیت! به هر حال، چه بخواهی و چه نخواهی، چه دوستم داشته باشی و چه دوستم نداشته باشی، چه از من راضی باشی و چه راضی نباشی، نوه ات هستم!! تا سه سالگی ام حداقل با تو بودم و بعدش را هم ... نمی دانم! تو با من بودی؟! لیاقت همراهی تو را داشته ام؟! اگر بودی، مطمئنم یک روز خودم را پرت می کردم در آغوش ت و زار زار گریه می کردم... مثل الآن...




فرزانه سادات سجادپور
۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

نمی دانم تا به حال چه قدر به خودتان سرزده اید؟ چه قدر خودتان را زیر و رو کرده اید؟ چه قدر به عمق تان رسیده اید؟ چه قدر دانه به دانه ی انار دل تان را چشیده اید؟! می دانید... آدم باید یک بار هم که شده، خانه ی دل ش را نگاهی بیندازد! دلِ آدمی مثالِ انار است. همه ی انار ها نه، اکثرشان سرخ اند. اما تا اناری از درخت چیده نشود و ترک نخورَد، از درونش خبری نیست. دل آدمی باید چیده شود، ترک بخورَد. حتی باید مثل انار چلانده شود... خون ش در بیاید... دلِ آدمی باید از طاقچه ی خاک گرفته ی افکارمان برداشته شود. باید راز هایش برملا شود... اما نه پیش هر کسی... انار سرخ و شیرین سهم هرکسی نمی شود ...



+ ... وَاعٌلَموا اَنَّ اللهَ یَحُولُ بَیٌنَ اَلٌمَرٌءِ وَ قَلٌبِهِ ... و بدانید که خدا در میان شخص و قلب او حایل می شود( و از اسرار درونی همه آگاه است)...  , 24 سوره انفال

فرزانه سادات سجادپور
۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر

 بارون 27 شهریور! محشره!! محشره ! محشر!!! معلوم نیست آسمون چِش شده ! عااااااااااااالیه هوا ! خدا ممنون :))))))))

فرزانه سادات سجادپور
۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

می توان از پنجره مهتاب چید

می توان با تو از این دنیا برید

می توان چون قاصدک های سپید

آرزو را تا حقیقت پر کشید



+ سلام عرض می شود ! ^__^

فرزانه سادات سجادپور
۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر